هنگامی که در 19 نوامبر 1978، از دید پرنده توانستیم تصاویر فجیع قتل-خودکشی اعضای کلیسای معبد خلق را به رهبری و کارگردانی کشیش جیم جونز در تلویزیون ببینیم، چیزی در بینش تغییر کرد. و احترامی که اروپا برای عقاید دیگران قائل بود.
این داستان از زمانی شروع شد که لئو رایان، نماینده کنگره آمریکا در مورد شرایطی که پیروان کشیش آمریکایی جیم جونز در گویان زندگی می کردند، شنید. ظاهراً او آنها را تحت یک رژیم نیمه بردگی قرار داده بود، جایی که زنان مورد آزار جنسی قرار می گرفتند، ناراضیان را مورد ضرب و شتم قرار می دادند و ظاهراً کودکان نیز شکنجه می شدند. از آنجایی که جمهوری تعاونی گویان بسیار نزدیک به ایالات متحده است و در سواحل شمالی آمریکای جنوبی واقع شده است، نماینده کنگره رایان برای 17 نوامبر 1978 بازدیدی از آن مکان ترتیب داد، زمانی که هلیکوپتر او در مسیر آماده شده برای این کار در محدوده فرود آمد. از کلیسا، کشیش جونز، که به هر طریق سعی کرده بود از بازدید جلوگیری کند، از او پذیرایی کرد، اما موفق نشد، با یک مهمانی بزرگ، جایی که در نگاه اول به نظر می رسید همه خوشحال بودند.
با این حال، هنگامی که رایان نماینده کنگره به سمت هلیکوپتر خود می رفت تا روز بعد، 18 نوامبر، فضای شادی را تغییر دهد، زمانی که چند تن از اعضای کلیسا به قصد ترک به سمت او و هلیکوپتر حرکت کردند، که خشم کشیش جونز را برانگیخت. که به دستیاران مورد اعتماد خود دستور داد تا به سوی خائنان و اطرافیان نماینده کنگره آتش گشودند. یکی از اعضای معتمد کلیسا، نماینده کنگره رایان را در جا با چاقو زد. در آن لحظه پنج نفر بدون هیچ ملاحظه ای به ضرب گلوله کشته شدند. بقیه افراد حاضر در آنجا مجبور شدند به کابین های خود در جونزتاون بازگردند، نامی که به شهری که در آن زندگی می کردند در جایی که به عنوان جامعه کشاورزی سودمند متقابل شناخته می شد، داده شد.
در همان روز، جیم جونز فهمید که نیروهای فاشیست، پس از ترور نماینده کنگره، رایان، به پروژه او پایان خواهند داد و در حالی که پر از خشم بود، بدون هیچ نشانه ای از پشیمانی، تصمیم گرفت که همه خود را با سیانور سوزانده باشند. بسیاری از اعضا، به ویژه آنهایی که خانواده و فرزند داشتند، امتناع کردند و سپس به ضرب گلوله کشته شدند. نهصد و دوازده نفر در آن روز جان باختند که در میان آنها حدود دویست و پنجاه خردسال از جمله نوزادان و کودکان یافت شدند که بدون شک به قتل رسیدند.
آنچه در آنجا اتفاق افتاد در سراسر جهان رخ داد، اما واقعاً یک فرقه یا مردمی بود که با تظاهر به عقده مسیحایی در معرض کاریزمای یک جامعهشناس خودشیفته بودند.
بسیار محتمل است که وقتی کشیش جیم جونز در سال 1977 جایزه مارتین لوتر کینگ جونیور را در سانفرانسیسکو دریافت کرد، هیچ کس فکر نمی کرد که پروژه او در گویان تنها یک سال بعد به این شکل پایان یابد.
افرادی که از او پیروی کردند، مطمئناً به دنبال زندگی بهتر و آرامتر، در چارچوبی از باورهای قابل قبول برای شیوه زندگی خود بودند. آنها بزرگسالانی بودند که آگاهانه تصمیم گرفتند رژیم اجتماعی خود را اصلاح کنند و زندگی مشترک خود را در یک کمون آغاز کنند، با تقلید از جنبش های هیپی که امروزه در برخی از نقاط ایالات متحده هنوز وجود دارد و اعتقادات اولین مسیحیان، بدون اینکه بدانند چه کسی به دام افتاده است. چنگال یک بیمار روانی با ویژگی های فوق.
آیا این یک فرقه بود؟ بیایید واقعیت ها را تحلیل کنیم.
امروز پس از تقریباً چهل سال تحقیق در مورد این پدیده های دینی، به دو نتیجه رسیده ام. اول اینکه فرقهها یا فرقههای ویرانگر وجود ندارند و دوم اینکه انسانها از رویدادهای آینده میترسند و این باعث میشود که نتوانند شکل خاصی از تحلیل انتقادی را بر باورهای خود اعمال کنند.
معبد مردمی شاگردان مسیح (معبد مردمی شاگردان مسیح) توسط کشیش مذهبی آمریکایی جیم جونز در ایندیاناپولیس، ایندیانا تأسیس شد. برای نزدیک به 27 سال او در مکان های مختلف ایالات متحده که در آن ساکن شد، مورد توجه قرار نگرفت. در بهترین لحظات خود، نزدیک به 5,000 عضو داشت که به مکانهای مختلفی که مرکز مزبور تأسیس شده بود، وارد و خارج شدند.
در سال 1960 جیم جونز کلیسای خود را به کالیفرنیا منتقل کرد و بلافاصله توجه اعضای جنبش هیپی را به خود جلب کرد، که خرده فرهنگ آمریکایی در آن سالها در سواحل غربی ایالات متحده بسیار گسترده بود. او که در خانوادهای بزرگ شده بود که چندان اهل مدارا و نژادپرست نبود، پدرش یکی از اعضای کوکلوکس کلان بود، اما فلسفه مذهبی او بسیار آسانگیرانه بود. سیاهپوستان و همجنسگرایان پذیرفته شدند، چیزی غیرعادی در آن زمان در کلیساهای رادیکال که مانند قارچها تحت حمایت قانون ظاهر میشدند، که من به آن حسادت میکردم، مجاز بود و آزادی عبادت را، هر چه که بود، از جمله برخی عقاید که هنوز هضم آنها دشوار بود، مجاز بود. در امروز، مانند ثبت کلیسای شیطان در ثبت نهادهای مذهبی ایالت کالیفرنیا در اواسط دهه 60.
آن جنبش مذهبی که هرگز یک فرقه یا فرقه ویرانگر به حساب نمی آمد، به عنوان ملغمه فلسفی مسائلی از کمونیسم، مسیحیت و بودیسم داشت که با استقبال بسیار خوبی از سوی همه اعضای آن که وارد یا خارج شدند، شد. فعالان حقوق مدنی، گروههای آفریقایی-آمریکایی و شخصیتهای بیشماری آن زمان، همیشه او را فردی آسانگیر و بردبار با همه کسانی میدانستند که به کلیسایش میآمدند. بدون شک اگر وقایع 18 سپتامبر 1978 اتفاق نمی افتاد، امروز معبد آن در گویان موضوع مطالعه همه علاقه مندان به آشنایی بیشتر با مونتاژ و جنبش های نوآورانه ای بود که در آن سال ها در بخش های مختلف به وجود آمد. از جهان.
با این حال، و علیرغم این واقعیت که در سال 1977، همانطور که قبلاً اشاره کردم، جایزه مارتین لوتر کینگ جونیور در سانفرانسیسکو به او اعطا شد، که شایسته فعالیتش به نفع جامعه سیاه پوستان در ایالات متحده بود. وقتی او آمد همه چیز تغییر کرده بود. با پیروانش به جونزتاون (جونز سیتی). نامی باشکوه زیرا او پروژه کلیسای خود را شخصی کرد. در آنجا معبد مردمی شاگردان مسیح ناپدید شد تا به ملک شخصی او تبدیل شود، پروژه شخصی او. و در او چیزی تغییر کرد. اما نه در قومش.
پیروان او، که بسیاری از آنها از ایالات متحده با او آمده بودند، همچنان به فردی که ایده هایش زندگی آنها را متحول کرده بود اعتماد داشتند. آنها مردمی بودند که به زندگی سخت عادت داشتند، همه چیز را به اشتراک بگذارند، کار کنند و با تلاشهای شخصیشان به هر چیزی که به دست آوردند، کمک کنند. آنها حتی واضح بودند که جونز با تلاشهایش ثروتمند نشد، زیرا او ثروت شخصی زیادی را در طی سالها بهعنوان یک کشیش دورهگرد به دست آورده بود، بدون اینکه هرگز به هیچچیز متهم نشده باشد. اما رهبر توانمند شکست خورد.
چه عاملی باعث شد جونز پس از ورود به گویان شهر خود را به زندان تبدیل کند؟
باید اعتراف کنم که نمیدانم و پاسخ به این سؤال طولانی است که در فضای مختصر، هرچند گسترده این مقاله، با مطرح کردن یک سری دیگر از رهبران، که در همان زمان و در شرایط نامطلوب، در حال ایجاد حرکتی شخصی که امروزه به یک جنبش بزرگ مذهبی تبدیل شده است. بنیانگذار Scientology به ذهن می رسد: LR Hubbard که پروژه اش در حال حاضر بیش از 15 میلیون دنبال کننده در سراسر جهان دارد و در حال رشد است. اما این داستان دیگری است که مطمئناً بعداً منتشر خواهم کرد.
حتی اگر باید اعتراف کنم که نمی توانم از چیزی مطمئن باشم، به من اجازه دهید بر اساس واقعیت ها حدس بزنم، چیزی که تا به امروز انجام نشده است. این روزها و سال هاست که حتی سرویس های اطلاعاتی جهانی از جمله اف بی آی، اینترپل و... به خود زحمتی برای تجسم چنین پدیده هایی نمی دهند. آنها بدون در نظر گرفتن مسائل دیگر، مانند آن داستان، تشخیص می دهند که آنها فرقه هستند، و این ما را به سمت ایجاد اشتباهات وحشتناکی سوق می دهد که می تواند اعتبار بسیاری از گروه های مذهبی را خاتمه دهد، همانطور که در اروپا از اواخر دهه 70 و حتی امروز اتفاق افتاد. .
اول از همه، بسیاری از گروه های مذهبی که در آن دهه 50 و 60 ظهور کردند، آخرالزمانی بودند. و بسیاری از افرادی که به آنها ملحق شدند نیز چنین فکر می کردند، خود جنبش های مسیحی حتی امروز نیز به همین شکل ادامه می دهند، بدون اینکه بدانند در نهایت این ما با اقدامات خود خواهیم بود که به هر طریقی به این سیاره پایان خواهیم داد. هنگامی که جیم جونز گروه خود را در گویان به پایان می رساند، کمونی را ایجاد می کند که به سرعت تبدیل به مزرعه او می شود، همانطور که قبلاً اشاره کردم. و اعتقادات او رادیکال می شود. این کار زندگی اوست و رابطه شخصی او با پیروانش را اصلاح می کند و آنها را به برده تبدیل می کند. او گروهی از پیروان رادیکال ایجاد می کند که شامل تعدادی از فرزندانش می شود، آنها را مسلح می کند و آنها را به تماشای بقیه می گذارد. به گفته برخی از تحلیلگران شخصیت مورد مشورت نویسنده که از پدرش به ارث رسیده است، او شخصیت خود را به شکلی رادیکالتر نشان میدهد و چشمانش را بر ظلمهایی میبندد که میتوانست در آن محیط انجام شود که برای او همه چیز بود. برخی از اعضای شخصی ترین گروه او شروع به تبدیل پروژه شهر جونز به یک املاک برده می کنند. زنان مورد تجاوز قرار می گیرند، مردان مورد ضرب و شتم قرار می گیرند و همه تهدید می شوند.
در مدت بسیار کوتاهی بهشتی که به آن اعتقاد داشتند تبدیل به جهنمی می شود که نمی توانند از آن فرار کنند. و در سال 1978، در آن 18 سپتامبر سرنوشتساز، زمانی که بزرگوار میبیند که برخی از اعضایش میخواهند پروژه حیاتی را که او را به واقعیت پیوند میدهد کنار بگذارند، تصمیم میگیرد یک نماینده کنگره آمریکا را که او و حلقه نزدیکش موفق به فریب دادن او شده بودند، ترور کند. و او تصمیم می گیرد که یک جامعه شناس خودشیفته همه را به قتل برساند.
جیم جونز تبدیل به یک قاتل زنجیره ای می شود و همچنین برخی از پیروان او در آن حلقه شخصی تر و قدرتمندتر.
حقایق ساده بود و مردم دست به خودکشی نمی زدند، چون ابله نبودند، مؤمنانی بودند که حق داشتند باور کنند، اما اگر شما را با تفنگ های تهاجمی تماشا کنند و کودکان و نوجوانان را تهدید به قتل کنند، شما تصمیم می گیرید که مشروب بخورید. چه باشد با هدف نهایی که هیچ اتفاقی برای آنها نمی افتد. اما آنها این را در نظر نگرفتند که برخی از روانپرستان که به احتمال زیاد پس از قتل عام فرار کردند، نمی خواستند شاهدان زیادی بگذارند.
اینکه افرادی بودند که تصمیم گرفتند نوشیدنی بخورند تا بتوانند در بهشت باشند و در آنجا با سایر عزیزان محشور شوند؟ مطمئن. اما مسیحیان خود را در سیرک های رومی قربانی نکردند و بسیاری از مقدسین آنها در طول تاریخ به این کار ادامه داده اند. و به همین دلیل است که مسیحیت را فرقه یا اسلام نمی نامند تا در میان صفوف خود افرادی را به وجود آورد که خود را به آتش کشیدند و حملات وحشتناکی را ایجاد کنند.
متعصبان همیشه در انواع جنبش های مذهبی وجود خواهند داشت. بنابراین، اگر ما شروع به مشاهده بهتر حقایق کنیم و علل را از دیدگاهی متفاوت تحلیل کنیم، شاید بتوانیم متوجه شویم که شیر آنقدرها که آن را ترسیم می کنند، درنده نیست، و اگر اینطور نباشد، مردم می توانند به هر چیزی که می خواهند ایمان داشته باشند. به دیگران آسیب برسانیم، افرادی هستند که از منظر دینی، سیاسی و غیره قادر به دستکاری هستند و باید این را شاید رفتار ناهنجار بنامیم و در همه عرصه های زندگی به دنبال آن باشیم.
در پایان، اگر بخواهیم از اصطلاح فرقه استفاده کنیم، باید فکر کنیم که این اصطلاح فقط گروهی از افراد را مشخص می کند که عقیده یا مجموعه عقاید یکسانی دارند و به کسی آسیب نمی رسانند. هر چیز دیگری در حال حاضر بخشی از رفتار انسان است، که قطعاً در تکینگی خود غیرعادی است.
در اصل در LaDamadeElche.com